هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

چه خبر از هلیا

سلام هلیا جون این روزها اسمتو یاد گرفتی میگم اسمت چیه ؟سه چهار دفعه پشت  سر هم می گی هِیلا قسمت اخرشو خیلی محکمو بلند میگی       دالی بازی رو یاد گرفتی خیلی قشنگ می گی دا اینم بگم که هنوز مامانی نمیگی ابرومو بردی ای پدر صلواتی معلومه  که منو اصلاً دوست نداری ولی اینو بدون که من اندازه یه دنیا نه بیشتر دوستت دارم مامانی یه دفعه خسته نشی ها هنوز همون دو تا دندونو داری منتظر چی  هستی زود باش دیگه دخمل مامانی غذا هم هنوز خوب نمی خوری خیلی لاغر شدی خیلی  خیلی نگرانتم مامانی         موقع...
30 آذر 1390

بدون عنوان

اين روزها تصميم گرفته بوديم واسه تولدت بريم مشهد پيش امام رضا خيلي دوست داشتم ساعت 5/9 روز تولدت روبرو پنجره فولاد باشيم همون جايي كه موقعه تولدت مجسم  كردم و تو رو سپردم به امام رضا حتي پول جور شد بابايي رفت كه بليط قطار بگيره قبل از اون بايد  مرخصي ميگرفت آخه بابايي خيلي مطمئن  بود ميتونه مرخصي بگيره  ولي.............................................................. خيلي حالم گرفته شد ...
11 آبان 1390

روز تولد

تولد تولد تولدت مبارك صبح بلند شدم خواب بودي مثل يه فرشته با لذت نگات ميكردم به ياد پارسال اين  موقعه كه كجا بوديم لحظه شماري ميكردم تا ساعت 5/9 لحظه به دنيا اومدنت ساعت 9 بيدار شدي  من و نني تولدت رو بهت تبريك گفتيمكلي بوسيديمت بهت نگاه ميكردم تو فكر فرو رفته بودم كه چه زود بزرگ شدي بااينكه تجربه نداشتم خيلي سختي كشيدم  تا بچه داري رو ياد گرفتم ولي الان ميگم چه زود بزرگ شدي  هيچي از سختي ها يادم نيست واست آرزو ميكنم هميشه شاد سلامت  و سر حال  باشي دختر مخمل من امروز بعدظهر خونه نني تولدت رو جشن گرفتيم عروسك من مثل عروسك شده بودي خيل...
3 آبان 1390

بدون عنوان

سلام ماماني   امروز من با موبايل حرف ميزدم بعد كه تموم شدگوشي رو ازم گرفتي  گذاشتي در گوشت و مگفتي الو الو كلي تعجب كردم الهي قربونت برم ...
6 مهر 1390
1